خیلی از مامان ها و باباها براشون سئواله که مگه زمان ما این کلاسها بوده؟ مگه ما آموزش فن بیان دیدیم؟ مگه ما آموزش سخنوری و مهارتهای ارتباطی یا اجتماعی گذروندیم؟ پس چطور داریم زندگی میکنیم؟ پس چطور گلیم خودمون رو از آب بیرون میکشیم و مشکل نداریم؟ حالا چرا بچه های ما باید آموزش ببینند؟
جواب اینجاست. پدر و مادر عزیز، به من بگو که شما توی خانواده چند تا بچه بودید؟ 2 تا 3 تا 4 تا …… 8 تا ؟ حالا پدر و مادر هم بهش اضافه کن. چند تا شد؟
متوجه اصل داستان شدی؟ در گذشته بخاطر تعداد زیاد افراد در خانواده، هر خانه یه دانشگاه بوده. شما از صبح که بیدار میشدی تا شب که بخوابی با چندین و چند نفر برای موضوعات مختلف در چالش روزمره بودی.
سر دستشویی رفتن ( کی اول بره، کی توی صف بمونه )
برای سر سفره نشستن ( کی کجای سفره بشینه، کی میخواد روبروی تلویزیون بشینه )
سر ماشین سوار شدن ( کی جلو بشینه، کی عقب بشینه، کی روی صندلی تنها بشینه، کی روی پای بابا یا مامان بشینه )
سر بازی کردن با اسباب بازی ها ( من اینو میخوام، اونو نمیخوام، اون نمیذاره اینا رو بردارم، من اینجا میخوام بازی کنم اون بره اونور )
سر خرید کردن خانوادگی ( من این رنگ رو میخوام اون نباید برداره، مال اون گرونتره مال من ارزونتره، هر چی من برمیدارم اونم برمیداره )
و القصه دهها و صدها موضوع ریز و درشت که از صبح تا شب با چند نفر دیگه توی خونه سر و کله میزدی و حالا جالب ترش اینه
میرفتی توی کوچه بازی کنی:
با دوستت یه جور ارتباط میگرفتی
با دوستای بزرگتر از خودت یه جور دیگه بودی
با دوستای کوچیکتر از خودت هم یه جور دیگه بودی. گهگاهی هم خیلی ریز یا شاید خیلی واضح زور میگفتی و خودت و قدرتتو نشونش میدادی
با مامان دوستت یه جور حرف میزدی ولی با بابای دوستت یه جور دیگه
واقعا یادته چند روز در هفته توی کوچه پَلاس بودی؟
راستی، یادته سالی چند روز خونه دوست و آشنا و فک و فامیل چتر میشدی؟
2 روز 3 روز یه هفته 10 روز ؟
اونا چند روز میومدن خونتون تلافی میکردن؟ هر چی خورده بودید و خراب کرده بودید سرتون در میاوردن؟
راستی، یادته چند بار برای گرفتن نون، پیاز، سیب زمینی، کاسه، بشقاب، قابلمه در خونه این همسایه و اون همسایه وِلو بودی؟ بازم بگم یا بسه؟